من دلم میخواهد باتو به سرزمین احساسم سفرکنم برایت عاشقانه بسرایم وتو مست ازاین عشق خیره به چشمانم دستانم را بگیری و بابوسه ای شعری تازه برلبانم بسرایی من دلم میخواهد من باشم و توباشی و عشق ودیگرهیچ.
با دگران سَحر کنی وای بر من از کوی دگر گذر کنی وای بر من چه آشوبی شوم هر دم که دل میبری از هر کس چه جنجالی بپا کردی تو در این قلب دلواپس انفرادی شده سلول به سلول تنم خودِ من در خودِ من در خودِ من زندانیست انفرادی همه شب من به خیابون میزنم خسته از حال و هوایی که به این ویرانیست از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو اما عقب سر نگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان با دگران وای به حال دگران انفرادی شده سلول به سلول تنم خودِ من در خودِ
درباره این سایت